با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
با بچه ها داشتیم می رفتیم شمال وقتی راه افتادیم یه پشه روی دست یکی از بچه ها نشست( محسن) دیدم محسن دستش رو تکون نمیده و ثابت نگه داشته گفتم: محسن! چرا نمیزنی پشه بپره؟ گفت: هیس! چیزی نگو باهاش کار دارم نیم ساعتی گذشت و حسابی دور شدیم وسط بیابون یهو محسن پشه رو گرفت بال هاش رو کند و بهش گفت: حالا پیاده برگرد که حالت جا بیاد بعد هم از شیشه پرتش کرد بیرون محسن: من: پشه: